زیرزمین

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشکده ادبیات» ثبت شده است

آری گله را چو روی وا پس رانند...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۰۹
Hurricane Is a little kid

پرواز در باد

در دفتر کسی جز ملیکای دانشجوی ادبیات عرب نبود و می‌شد راحت درس خواند. نشستم پشت میزِ آقای رمضانی، فصلِ اولِ طبیعیات را پهن کردم جلوی رویم و یکی دو خط نخوانده چشم‌هایم سنگین شد. از صدایِ روغن نخورده‌ی در بیدار شدم. با حرکتِ سر و گردن، دستم که زیرِ پیشانی‌ام بود دردناک شد. رفتم نشستم روی مبل‌های زیرِ پنجره و چادرم را کشیدم روی صورتم. صدای اذان. هشیارتر شدم، بوی دود. از پشتِ چادر دیدم که هیئتِ کرم‌ رنگی روی مبلِ رو به رو نشسته: طوبی. معلوم شد در حسابی رسیدگی نیاز دارد، کاش ندیده باشند که دستگیره از دستم در رفت و با صورت کوبیده شدم به در. وضو گرفتم و با یک لیوان چای‌نبات برگشتم. هنوز نگاهم مه‌آلود بود. دیدم املایی نشسته پشتِ میزِ بزرگ و کاغذ ریخته زیر دستش. «کلانتر می‌خونی؟» سر تکان داد. جمع کردم رفتم رو به رویش نشستم. فکر کردم بهتر بود اول می‌پرسیدم. «با هم بخونیم؟» پذیرفت، یاد ندارم با چه کلماتی. نشستم و سرم را تکان دادم که ابرها کنار بروند، شروع کردم به خواندن.

سه‌شنبه بعد از امتحان، از حرف‌هایی که شنیدم خوشحال بودم. بالاخره به چیزی شناخته شده بودم، چیزِ خوبی هم، از قضا. بعد فکر کردم که شاید باز هم طوری رفتار کرده‌ام که اطرافیانم نقشِ بزرگ‌تر برایم بازی کنند و من در کودکی فرو بروم. بعد فکر کردم که آمده‌ام دانشگاه که درس بخوانم و چرا من باید طورِ دیگری رفتار کنم؟! نباید بترسم که خودم باشم، ها؟ مگر این که خودِ وحشیِ دیوانه‌ای داشته باشم، که البته تمامِ شواهد این فرضیه را تایید می‌کنند.

میوه‌های زیبای نارون.

 

۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۹ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

نبودن الهه مرا به چه دچار می کند؟

آدم ها عجیب و ترسناک و پیچیده اند. نگرانم. از شهریور امسال و ماجرای آن، چه بگویم؟ ماجرای آن آقا؟ آن پسرکِ بیچاره؟ نمی دانم، از آن روزها، می ترسم خودم باشم. می ترسم با خودم بودن، آن باشم که از جام در من هست. تعدادشان این جا زیاد است، خیلی خیلی زیاد، و می ترسم پیام اشتباه بفرستم. «کلمات در هوا دگرگون می شدند و وقتی به گوش او می ریختند، چیز دیگری بودند.» شده که لبخند زنان، یا با دهانِ باز، در فکر بوده ام، و بعد که به من نگاه کرده و دست تکان داده و لبخند زده، فهمیده ام تمام این مدت خیره به جان کوچولو بوده ام (پرانتز مفصلی درباره ی ضرورتِ اسم نبردن). قبل از این، از تلاش برای تعامل با آدم ها به قدر کافی فرسوده می شدم، حالا با این همه پیچیدگی که منطوی شده در روابط، چیزی از من باقی نمی ماند. غروب که می رسم به خانه، خسته ام. در این اتاق هم بیگانه ام، خوابم نمی برد. می ترسم. سرم را گرم می کنم به فکرها که تاریکی و غرابت شکل ها در تاریکی آشفته ام نکند؛ خاطره ی غرابت رفتارم در میان آن همه آدم، پریشان تَرَم می کند. بدین غایت پریشانی مبادا.

دعوتم کرد به بازی. چند روزی هست منتظرم بازیِ خوبی قمستم بشود. با این همه، حرف کافه را که زد، رم کردم. این رم کردن که می گویم، دقیق، رم کردن است. گله ی گورخر را تصور کنید که رم کرده، زمین می لرزد، آسمان تیره می شود. یا اسب رم کند و سوار را زمین بزند، صدای سم ها در گوش سوار، که روی زمین است، چنان بپیچد که گمان کند زمین شد شش و آسمان گشت هشت. گفتم اهلش نیستم، خیلی بازی نکرده ام و آن همه لاف که هفته ی پیش زده بودم، در حالت خوشی و آن وقت که در دفتر جز دو سه نفر نبود، خاکستر شد. بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه؟ هر چه. دست آخر غمزده و جامه به خود پیچیده، رفتم که قدس را پیاده بروم تا ایستگاه دانشگاه، تا آن خانه ی غریبه، تا مادر دست کم.

۱۹ آذر ۹۷ ، ۱۰:۰۲ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

همایش بین المللی باستان شناس جوان!

از اول این هفته همایش در حال برگزار شدن بود، همه ی سالنِ پایین پر می شد از آدم و آدم و آدم. نباید دیر می کردم، خصوصا صبح! واقعا نمی شد از بین اون همه آدمی که با تیپ های عجیب در سکوت و گاهی زمزمه به کتاب ها و کاسه بشقاب های شبیه آثار باستانی و مینا کاری ها زل زده اند؛ با عجله رد شد. امروز که حدس می زنم روز آخر بود، انگار تازه یه کم با هم صمیمی شده بودند :) صداهاشون رو می شنیدم که به زبان های ناشناخته با هم صحبت می کنند و بلند بلند می خندند! شکسته بسته با فروشنده هایی که صنایع دستی می فروشند حرف می زدند و کارت می کشیدند و ذوق می کردند. کلونی شده بودند و انگار شماره تلفن رد و بدل می کردند؛ گوشی به دست، لبخند به لب! هر کلونی زبانی داشت و لهجه ای و گاهی هم لباسی. از این بین عربی و ترکی استانبولی رو تشخیص دادم؛ و البته انگلیسی! این وسط هم، یکشنبه بود گمونم، انجمن اسلامی و مستقل تجمع کردند و شعار دادند و از پردیس بین الملل حمایت طلبیدند :-دی 

راستی، هم کلاسی افغانمان که از کابل اپلای کرده، امروز باهام حرف زد :) نمی دونم از کمرویی است که این قدر تند تند حرف می زند، یا کلا آهنگ حرف زدنش همین قدر تند است. اگر آهنگ معمول حرف زدنش همین باشد، باید بگم از این لحاظ قابل مقابله است با دکتر مصلح! :-لبخندخیلیخیلیگشاد

۰۹ آبان ۹۶ ، ۱۹:۳۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid