فلسفه توبه‌ام را پذیرفته‌است، اما عدم هنوز من را پس می‌زند. مدت‌هاست که کار و درس و تفریحم در کلمه و کتاب و مقاله خلاصه شده. از این حالت احساس بدبختی و بیهودگی به‌ام دست می‌دهد اما گریزی هم از آن نیست. خیلی سعی کردم تغییر کنم، نشد. احتمالاً به این دلیل که هر کار دیگری پول می‌خواهد.

تو گویی همین که زنده‌ام رنج کافی نبود، بیخود هی درس می‌دهم و درس می‌خوانم تا این دم و بازدم پیوسته را به اندازه‌ای قابل‌تحمل کنم که از شدت آزردگی مرگم فرا نرسد. هرگز کسی این‌گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم.
***


قرار است جامعه‌شناسی بخوانم. از فلسفه فرار نکرده‌ام، از گروه فلسفه‌ی دانشگاه چرا. از زندگی هم اگر می‌شد فرار می‌کردم.

به تفسیر متن دینی علاقمندم، خصوصا با موضوع جنسیت. بین همه‌ی این‌ها دنبال خودم می‌گردم. می‌خواهم در را به روی خدایی باز کنم که کلید را گم کرده است.

***

فلسفه می‌خوانم. دنبال کشف مبانی تمدن اسلامی‌ام و بین هیئت و دانشگاه، سر کلاس‌های علومج هم می‌نشینم. فرصت بشود کتابی دارم که باز می‌کنم و کم کم ریاضی یاد می‌گیرم.

کتاب و نشریه و وبلاگ می‌خوانم، هر کدام را گاهی به سختی. خودم را تمرین می‌دهم که قوی بشوم در خواندن و دویدن و ساختن.

سفر را، طبیعت را، کار کردن را، کشیدن و نوشتن و نواختن را دوست دارم و آهسته آهسته یاد می‌گیرم. انسان را دوست دارم، از آموختنش اما ناامید شده‌ام.

***

فلسفه می خوانم. دنبال کشف و ساختنِ مبانی علوم انسانی ام و این لابه لا سر کلاس های دانشکده ریاضی هم می روم. 

فعلا مشغول یاد گرفتن دانجشویی کردنم، کلوپ اریگامی دارم و کتاب می خوانم و در خیابان ها قدم می زنم.

باید دوباره بر گردم به دوره ای که زیاد می نوشتم. وبلاگ بهانه ی خوبی است و نظرات خواننده های وبلاگ، دل گرمی و راهنمایی.

***

علوم انسانی می­خوانم. علاقه­ ی جدی ­ام فلسفه است و بر خلاف اغلب آن­هایی که کنکور علوم انسانی می­دهند، من نه ریاضی ام ضعیف است و نه کنکور می­دهم. (المپیاد ادبی دوره­ی بیست و نه)

منتظرم سال بعد بروم دانشگاه. فعلا مشغول اریگامی هستم، فیزیک می­خوانم و کمک کار انجمن ادبی مدرسه ام.

نوشتن فعالیت مورد علاقه­ام است اما قوت چندانی در آن ندارم. می­نویسم که نقد شوم و نظرات شما کمکم کند بهتر بنویسم.