این تو، بر خلاف بیرون، گرم و راحت است. جبار از شیشهی پنجره دیده میشود. گاهی که جاده میپیچد میرود، بعد دوباره میآید. توی ماشین همه ساکتند. احساس میکنم به من توجه کردهاند و اگرچه جرئت نمیکنم بگویم دوستم دارند، اما از من بدشان هم نمیآید. امیدوارم که در اثر معاشرت بیشتر، پیوند محکمتری بسازیم. آینده جالب و امیدوارکننده به نظر میرسد، پر از چیزهای غیرمنتظرهای که دوست دارم ببینمشان. انگار از یک تعطیلات خیلی خیلی طولانی برمیگردم به خانه. از فکر این که توی خانهی خودمان حمام کنم خوشحال میشوم. با این که راننده خیلی خطرناک میراند اما اصلا ترس برم نمیدارد. کاملا مطمئنم که چیزی نخواهد شد. وقتی دنیا این قدر گرم و راحت است، هیچ اتفاق بدی نمیتواند بیفتد. دارم برمیگردم به زندگی واقعی، به دانشگاه و کتابخانه و خشم و علافی. همه در حالی که میدانم به زودی دوباره مواجهه با چالشهای انگیزهبخش اینجا شروع میشود. انگار زندگی واقعی تعطیلات باشد.
یک بار دیگر به آسمان تاریک و ستارهها نگاه میکنم، در حاشیهی میدان دیدم ماشینها و تیرهای چراغ برق رد میشوند. چشمهایم را میبندم و با خودم میگویم که این بار در اوج آرامش و خوشحالی هستم اما نمیخواهم بمیرم.