بسم الله
بررسی مختصری در آثار فلسفی به جا مانده از قرنهای گذشته کافی است که به ما نشان دهد نمیدانیم فلسفه چیست. افلاطون دربارهی عالم معقولات و وصول به آن حرف میزند، ارسطو از موجود بما هو موجود میگوید، مسئلهی فلسفه در روم شاید جست و جوی حقیقتِ زندگی باشد، در جهان اسلام فلسفه رفته رفته شکل عرفانی به خود میگیرد، در قرون وسطی مسیحیت و دفاع از آن پررنگ میشود. آثاری که فلسفه خوانده میشوند نیز کوچکترین شباهتی به هم ندارند. سیاقِ مابعدالطبیعهی ارسطو به پژوهشهای فلسفی شبیه است یا چنین گفت زردشتِ نیچه یا محاورات افلاطون یا آثار فلاسفهی تحلیلی؟ قدم اول برای حرکت در هر مسیر این است که بدانیم «کدام مسیر؟». به همین دلیل این سوال –که فلسفه چیست؟- برای شاگرد فلسفه اهمیت زیادی دارد. دست کم، برای مطالعهی موثر و همدلانهی آثار هر فیلسوف لازم است بدانیم خود او حوزهی فعالیتش را کجا میدانسته و تلقیاش از فلسفه، چیست. این یادداشت به بررسی نظر ویتگنشتاین در کتاب پژوهشهای فلسفی دربارهی چیستی و حدود فلسفه میپردازد.
کتاب یادشده شامل گفتارهایی در باب زبان است. زبان محور نوشتههای ویتگنشتاین است و ما باید دیدگاه او دربارهی فلسفه را از همین نوشتهها استخراج کنیم. آنچه فلسفه میداند، در نسبت با زبان خود به خود شناخته میشود. برای این کار لازم است توصیفهای پراکندهی ویتگنشتاین از فلسفه را جمع آوری کرده و کنار هم قرار دهیم. توصیف کافی هرچیز به حد خوبی از شناختِ آن منتهی میشود، همچنانکه توصیف کافیِ یک باگ کامپیوتری، یعنی حل کردن آن.
فلسفه از چه تشکیل شده است؟ ویتگنشتاین در کتاب یادداشتهایى در منطق مىنویسد: «فلسفه از منطق و متافیزیک تشکیل شده است: منطق پایه و اساس فلسفه است». (مروارید، 1383) و منطق چیست؟ منطقی که ما پیش از ویتگنشتاین میشناسیم در جست و جوی یک زبان آرمانی برای حدِ نهاییِ دقت است. گویی منطقدان میخواهد به صاحب زبان (متکلم) بیاموزد که چه طور کلمات را درست به کار ببرد. منطق به زبان (=اندیشه) مثل علوم تجربی به پدیده نگاه نمیکند، ساز وکار آن را طوری که هست بازگو نمیکند، بلکه میخواهد زبان را بسازد. اما منطق در نظر ویتگنشتاین همان قواعدی است که «اگر کسی جملهای به زبان آورد و آن را منظور داشت یا میفهمید، محاسبهای طبق قواعدِ آن انجام داده است.» (پژوهشها-81) واضح است که منطقِ ویتگنشتاین بسیار به دستور زبان نزدیک است. این منطق همچنان شباهتی به علوم تجربی ندارد. علم نظریه تولید میکند و سعی میکند علت رخداد پدیدهها و خود آنها را توضیح دهد و تبیین کند، در حالی که منطق تنها نشان دادن یا توصیف کردن قواعدی است که زبان بر اساس آنها به کار میرود.
منطق در زبان معنا میشود، به همین ترتیب، فلسفه نیز در نگاه ویتگنشتاین، بیش از آن چه پیش از این تصور میشد، متکی به زبان است. فلسفه در بستر زبان رشد کرده و بالیده است. هرچند که رشدیافتهترین بازی زبانی باشد، باز هم محدود است به حدود زبان. نمیتواند ادعایی خارج از زبان داشته باشد؛ اگر زبان امری کاربرد محور و ذاتا اجتماعی است، فلسفه هم چنین است. در پژوهشهای فلسفی امکان وجود زبان خصوصی ابطال میشود و در نتیجه امرِ وابسته به اجتماع بودنِ فلسفه، اثبات. بنا را بر ساختن تنها یک واژه بگذاریم که فقط و فقط متکی به خود باشد و هیچ عنصر بیرونی و اجتماعی در آن نقش نداشته باشد. این نمونهی کوچکی از زبان خصوصی است که اگر ممکن باشد، زبان خصوصی نیز ممکن خواهد بود. آوا یا نوشتار آن هرچیزی میتواند باشد، مسئله معنای واژه است. خالص ترین معنا برای آن شاید حالتی که فرد در خود دارد باشد: احساسی درونی یا چیزی در خود او. واضح است که حتا در این شرایط هم حالت یا چیز یا داشتن را از زبان مشترک وام گرفتهایم. (پژوهشها-261) در نهایتِ این تلاش، معنایی برای فلسفیدن باقی نمیماند. فلسفهی ویتگنشتاین آن امر متعالیِ متکی به خود نیست، به هیچ حقیقتی خارج از زبان دسترسی ندارد و آن قدر در زبان محدود است که حتا نمیتواند آن را تبیین کند. همهی ما به خوبی از زبان استفاده میکنیم، چیز پنهانی برای آشکار شدن وحود ندارد. تنها چیزی که برای فلسفه میماند توصیف زبان است.
ویتگنشتاین مسائل فلسفی پیش از خود را حل نمیکند، منحل میکند. فلسفه گویی که برای یک بازی قواعدی وضع کرده باشد، و بعد از پیروی از قواعد متوجه شود که نتیاج با آن چه پیشبینی کرده بود فرق دارد. گیر میافتد در قواعد خودش و مثل کسی میماند که درماندهشده و میگوید: منظورم این نبود. (پژوهشها-125) این درگیریهای زبانی زمانی به وجود میآیند که زبان از به کار برده شدن باز بماند و مثل موتوری هرز بگردد. فلسفه باید از پرداختن به تفسیرهای نادرست و به کاربردنهای غریب واژگان و تلاش برای اصلاح زبان دست بردارد؛ چرا که این گونه تحلیلهای زبانی تمام مسائل فلسفه را – نه فقط یک مسئله- کنار میزند. (پژوهشها-133)
«مسائلی که از تفسیر نادرست شکلهای زبانی ما ناشی میشوند دارای خصلت عمیق هستند ... بیایید از خودمان بپرسیم: چرا حس میکنیم یک شوخی دستور زبانی ژرف است؟ (ژرف بودنِ فلسفه این است.)» (پژوهشها-111) این یعنی که مسائل عمیق (یا فلسفی) به همان ریشهای قابل ارجاع اند که دستور زبان. همان طور که کاربرد اشتباه دستور زبان به عنوان شوخی ریشهدار است، کاربرد نادرست شکلها زبانی (یا حرف زدن دربارهی مسائل مهم فلسفی) هم ژرف است. این «یکریشگی» شاید رهنمون شباهتهای دیگری میان فلسفه و دستور زبان باشد. ویتگنشتاین نوشتهاست: « زبان برای همه تلههای یکسانی به کار میبرد ... کاری که من میخواهم انجام دهم کارگذاشتن علائم سر هر پیچ اشتباه است.» (Internet Encyclopedia of Philosophy) ولی این علامتها، که شبیه همان یادآوریهایی هستند که در پژوهشها جمع آوری آن را به فیلسوف نسبت میدهد (پژوهشها-127)، تمام آن چیزی است که فلسفه میتواند برای ما انجام دهد؛ چون هیچ کار دیگری برای انجام دادن وجود ندارد. زمانی که استنتاج و تبیین از فلسفه سلب شده باشد، هیچ کدام ما واقعا حرف بیشتری برای زدن نداریم.
کتابشناسی:
- ویتگنشتاین، لودویگ. (1953). پژوهشهای فلسفی. ترجمه فریدون فاطمی. (1380). تهران: نشر مرکز
- Internet Encyclopedia of Philosophy [article]. Retrieved 2018, Jan,11 from
- Stanford Encyclopedia of Philosophy [article]. Retrieved 2018, Jan, 11 from
- مرواید، جعفر. (1383). فلسفه از نظر ویتگنشتاین دوم. پژوهشهای فلسفی-کلامی، شمارهی 19. بازیابی شده در تاریخ 21 دی 1396 از آدرس
- حسنپور، علیرضا. (1386). وظیفهی فلسفه از نظر ویتگنشتاین. علامه، شماره 14. بازیابی شده در تاریخ 21 دی 1396 از آدرس
و متشکرم از کاوه لاجوردی، که راهنمایی ام کرد.