فکر می کردم بعد از کنکور همه چیز یک باره طلایی و بی نظیر خواهد شد. نشد. تمام برنامه ها به همان بی شکلیِ قبل از پنج شنبه ادامه دادند. حالا چیزی نمانده که یک هفته بگذرد و من نه تنها به دانشگاه شهید رجایی (محل برگزاری کلاس های دوره ی تابستانی المپیادها دانش آموزی) سری نزدم، هفتصد و بیست و چهارم را هم از الهه نستاندم :دی و اریگامی های اردوی نیم کلاچ را حتا شروع هم نکردم. فقط بین سرِکار، کلاس زبان و فائزون چرخیده ام. 

بدبین نباشم. با پارمیس رفتیم گرامافون صبحانه خوردیم، کلی با ریحانه و زهرا و هانیه و بقیه حرف زدم، قرارهایمان را برای هفته ی بعد تنظیم کردیم، از میدان ولیعصر تا تئاتر شهر را بی دغدغه قدم زدم و حالم به هم خورد بس که زوج دیدم :/ با الهه انقلاب را گز کردیم و از فائزون تا مترو را با عجله دویدیم. بعد هم کلی داخل ایستگاه شریف ایستادیم و هی خداحافظی کردیم و باز هم حرف زدیم!

نصف آیتم های نیم کلاچ پا در هوا مانده اند. بروم که زود بخوابم که آزمون شهری را رد نشوم که وقتم برای هفته ی بعد آزاد باشد که به همه ی کارها برسم.