زیرزمین

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

مستندات یک خیال

همسایه

من تمام عمرم را توی همین محله زندگی کرده‌ام. قبلا همسایه‌ی این خانه بودیم. حالا دیگر نمی‌دانم کجاست. اگر عکسش را پیدا نمی‌کردم می‌گذاشتم به حساب توانایی خارق‌العاده‌ی قوای خلاقه‌ام. همه چیزش آشناست، اما پیدایش نمی‌کنم. تمام محله را گشتم اما این خانه را پیدا نکردم. خاطراتم به من می‌گویند هر روز از روبه‌روی این خانه رد شده‌ام و یک روز، که بالاخره به بهانه‌ای گوشی‌ام را با خودم برده بودم، عکسش را برداشته‌ام. همه چیزش به محله می‌آید، اما رگه‌هایی از جادو دارد که اگر عکسش را پیدا نمی‌کردم، هیچ وقت باورم نمی‌شد به چشم دیده‌ باشمش. حتا حالا که عکسش را دارم هم پیدایش نمی‌کنم. باید باشد اما نیست. علی‌القاعده باید دستم برسد اما نمی‌رسد. می‌دانم اما به یاد نمی‌آورم. بریده از همه چیز اما متصل. رنج.

۱۷ آذر ۰۰ ، ۱۷:۴۷ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

دیوارها

آدم‌ها تکه‌های روحم را با خودشان می‌برند. البته چیزهایی هم برایم می‌گذارند، اما پاره‌های روح آن‌ها با تن من غریبه است. نخواستنی است. زیبایی‌هایش حسادت می‌آورد و زشتی‌هایش حالم را بد می‌کند. من را پروردگار دژها ساخته: دائما دیوارهایی که دورم برپا کرده‌ام را بلندتر و بلندتر می‌کنم. پِیِ‌شان را قوی‌تر می‌کنم، برج و بارو برایشان می‌سازم، یک ورودی در شرق تعبیه می‌کنم، یک ورودی در غرب. دور تا دور قلعه را خندق می‌کنم. بعد هم آزمون‌های شجاعت طراحی می‌کنم و از بالا آدم‌ها را زیر نظر می‌گیرم. باز هم اما، دزدهایی سروکله‌شان پیدا می‌شود که از دفینه‌های من بدزدند. دژ خالی می‌ماند و راه‌پله‌ها از رفت‌وآمد مکرر دزدان فرسوده می‌شوند. تهی‌مانده و دست‌فرسودم، از خود بیگانه: دیوار برای دور کردن است، نه برای راه باز کردن. چنین برمی‌آید که پروردگار دژها بر من خشم گرفته‌ باشد. به عقوبت گناهانم زندگی را قطره‌قطره از تنم بیرون می‌کشد. من اما زنده می‌مانم؛ به این مجازات‌ها عادت کرده‌ام. برمی‌خیزم. دیوارهای جدید می‌سازم و بر فراز باروهایشان می‌ایستم، تنها.

 

***

انگلیسی‌ها را می‌برم این‌جا. انگار بیان نمی‌گذارد همین‌جا جدایشان کنم، نمی‌شد هم اصلا جایی منتشرشان نکنم. به قول یکی از همین وبلاگ‌نویس‌ها، ذات متن برای خوانده شدن است.

۰۵ آذر ۰۰ ، ۱۷:۴۹ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid