زیرزمین

۳ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

لن ترانی

تقریبا یک سال پیش دیدم که نویسنده‌ی کانال بی‌سروصدایی در تلگرام آیاتی را که در آن‌ها رؤیة به کار رفته بود را جور دیگری معنا کرده است. گفته بود این ریشه هم به معنای دیدن است، هم به معنای فهمیدن و دریافتن، مثلا در «قال فرعون ما اُریکُمْ إلا ما اَرَی و ما اَهدیکُم إلا سبیل الرشاد (۴۰:۲۹)». بعد هم چند تا مثال آورده بود از آیاتی که افعالشان عموما به دیدن ترجمه می‌شدند، اما تصور این معنای دوم هم برای آن‌ها ناممکن نبود. کمی بعد، شاید چند هفته یا چند ماه، به یاد «لن ترانی» افتادم که به موسی گفته بودند. با خودم فکر کردم که اگر چیزی الهی در من باشد، قطعا همین است: «هرگز مرا نخواهی فهمید.» بعد دوباره به همان نوشته برگشتم. یکی از مثال‌های گروه دومش این بود: «أ یحسب أن لم یره أحد؟ (۹۰:۷)». اگرچه این‌جا آیه از زمینه‌اش جدا شده، اما وقتی او گفته‌است که گناه‌کار را می‌فهمد، درک می‌کند، درمی‌یابد، پس من چرا نفهمیدنی هستم؟ شاید خودش را، که در من دمیده بود، فراموش کرده است. شاید دیگر خودش را نمی‌شناسد. این که کسی خودش را به یاد نیاورد غم‌انگیزتر است یا این که هیچ کس او را به یاد نیاورد؟

۲۸ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

نمی‌توانم. نخواهم توانست.

اقیانوسی که روزهای پیش آرزویش را می‌کردم دارد خفه‌ام می‌کند. ناکافی‌ام. هر کاری می‌کنم باز هم ناکافی‌ام. حتا دیگر نمی‌توانم بنویسم. خسته‌ام. می‌ترسم. نمی‌خواهم کودک گم‌شده‌ی ناتوانی باشم که اگر مادرش نباشد هیچ کاری جز گریه کردن از دستش برنمی‌آید. متأسفانه هیچ کاری جز گریه کردن از دستم برنمی‌آید. هربار که جلوی این بغضِ دائم را می‌گیرم، یک دستی از غیب می‌آید و خط دیگری روی چوب‌خطم می‌اندازد. جای خلوت و خوبی پیدا کرده بودم برای گریه کردن. حالا که شیوع این ویروس منحوس دوباره اوج گرفته اما دیگر نمی‌توانم به مأمن دروغینم پناه ببرم. کاسه‌ام دارد پر می‌شود. مقاومت در برابر نرم شدن و تکیه کردن به آدم‌ها سخت است. آن قدر وحشت‌زده‌ام که میل دیوانه‌واری به عاشق شدن پیدا کرده‌ام. انگار که عشق جواز موجهی باشد برای نشستن و سر روی شانه‌ی کسی گذاشتن، برای ناتوان و رنجور و بی‌چاره بودن. حیف که حتا همین کار را هم نمی‌توانم بکنم، نمی‌توانم به خودم اجازه‌ی عاشق شدن بدهم. علاوه بر تمام چیزهای دیگر، از عاشق شدن هم می‌ترسم، از تنهایی عاشق شدن. از این که نمورترین و دسترس‌ناپذیرترین زوایایم را این‌جا برای غریبه‌ها و نیمه‌غریبه‌ها تشریح می‌کنم منزجرم، اما آن قدر در لجن‌های کف اقیانوس فرو رفته‌ام که حاضرم به هر چیزی چنگ بزنم، هر چیزی که البته شائبه‌ی استحکام در آن نباشد. چنان از خواستن و نخواستن توأمان لبریزم که کاری جز گریه از دستم برنمی‌آید. ترس از شکست خوردن باعث می‌شود در هیچ زمینی که متر و معیار داشته باشد قدم نگذارم. ترجیح می‌دهم هیچ وقت هیچ سنگی از زمین بلند نکنم، تا این که زمانی سنگی بردارم که از دستم بیافتد. «نفهمیدن» هیولایی است که شب‌ها نمی‌گذارد بخوابم. هر چیزی که از آن می‌ترسم ربطی به نفهمیدن دارد. از این که نفس مادربزرگم در خواب بگیرد و من نفهمیده باشم می‌ترسم، این که تاریخ را نمی‌فهمم دیوانه‌ام می‌کند، و چون هر یاد گرفتنی از ندانستن و نفهمیدن آغاز می‌شود، از یادگرفتن هم واهمه دارم. بر خلاف انتظار، از این همه آشفتگی سرگیجه نگرفته‌ام، فرو رفته‌ام توی صندلیِ سفتِ چرخدار و وقتی به عقربه‌های ساعت نگاه کرده‌ام، باز هم یک روز از تمام جهان عقب افتاده بودم.

۱۵ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۵۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

به نظر می‌رسد دیوانگی‌ام دوباره برگشته‌است. دارم خودم را می‌خورم. شب‌ها تا دیر بیدار می‌مانم. صبح‌ها زود بیدار می‌شوم. مشکل اینجاست که نمی‌نویسم. فکر نمی‌کنم. این بار را به تنهایی کشیدن دشوار است. آن روزها که همراهی داشتم، که امید واهی داشتم، روزهایی که چیزها را نیمه رها نمی‌کردم گذشته‌است.

دوست دارم متن بخوانم. درباره‌ی دین بدانم و فکر کنم. دوست دارم هندسه بلد باشم. دوست دارم خوش‌فکر باشم. موسیقی بدانم. تاریخ را بشناسم. در عوضِ این‌ها سردم است. لرز دارم. گرسنه‌ام. خواب‌آلودم.

می‌خواهم زودتر همه چیز تمام شود. می‌خواهم چیزی برای دانستن نباشد. راهی برای رفتن پیش پایم نگذارند. می‌خواهم کف اقیانوس دراز بکشم. جریان کند و گرم آب را روی پوستم حس کنم. چشم‌هایم را ببندم و حرکت باله‌های ماهی‌های ریز و درشت را روی صورتم دنبال کنم. کشتی‌ها و قایق‌ها و نهنگ‌ها و کوسه‌ها بیایند و بروند و به من کاری نداشته باشند. اصلا ندانند که من آن جا هستم. طوری در اقیانوس حل شده باشم که حضورشان را فقط مثل رد گرمای اتو روی لباس حس کنم. بدانم. تصور کنم.

نمی‌خواهم حتا جسدی در این دنیا باقی بگذارم. این را عطیه می‌گفت. 

۰۵ بهمن ۰۰ ، ۰۹:۵۵ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid