ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر
با تو برای چه از غربت دست هایم بگویم ؟
ای دوست ! ای از غم غربت من به من آشناتر
من با تو از هیچ ، از هیچ توفان هراسی ندارم
ای ناخدای وجود من ! ای از خدایان خداتر!
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر
با تو برای چه از غربت دست هایم بگویم ؟
ای دوست ! ای از غم غربت من به من آشناتر
من با تو از هیچ ، از هیچ توفان هراسی ندارم
ای ناخدای وجود من ! ای از خدایان خداتر!