پارسال که این را می کشیدم، انتظار داشتم بار بعد که قلمو به دست می گیرم نتیجه بهتر از این ها باشد. دیروز که چارتا لیمو کشیدم، اصلا اصلا راضی نبودم، و کتابم را هم بعد از اسباب کشی دیگر ندیده ام. زندگی اصلا بر مراد نیست.
پارسال که این را می کشیدم، انتظار داشتم بار بعد که قلمو به دست می گیرم نتیجه بهتر از این ها باشد. دیروز که چارتا لیمو کشیدم، اصلا اصلا راضی نبودم، و کتابم را هم بعد از اسباب کشی دیگر ندیده ام. زندگی اصلا بر مراد نیست.
بابا!
نخندید بهم خب :|
منم دل دارم. اینام دل دارن. خیلی بلد نیستم فقط...
***
فردا «دُوّمِ اُردیبِهِشتِ ماهِ جَلالی» است و بچه ها آزمون مرحله دو دارند. سمانه بسیار نگران بود. می گفت صدف و هستی اگر قبول نشوند همه چیز را رها می کنند. صدف و هستی اما مدال را هم در خیال گرفته اند و آسوده منابع را ورق می زدند.
ممنونم که صبورانه قدم های اولِ من در آبرنگ رو نگاه می کنید. منتظر باشید به جاهای خوبی برسم:)
فعلا مشکلم اینجاست که قلموها و آبرنگ قبلیِ خودم کمی حسودی می کنن. نگرانن که با ورود این تازه واردها جاشون گرفته بشه. چه طور بفهمونم بهشون که همچو خبرایی نیست؟
قراره عیدی بگیرمش ^_^
در درجه ای از خرکیف بودن قرار دارم که قابل تصور نیست!
نمیدونم؛ ولی شاید این آبرنگی که زمانی محبت بسیاری دریافت کرده و چیزای فوق العاده ای کشیده، بتونه تجربه های خودشو با من هم به اشتراک بذاره. هوم؟ ترجیح میدم باور داشته باشم که وقتی چیزی قدیمی میشه، کم کم درش روحی به وجود میاد که میتونه با آدم حرف بزنه. مثل یه یوکای. مثل خونه های قدیمی. مثل مادربزرگا.
ای گیسوان رهای تو از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمه سارانِ صافِ سحر با صفاتر
با تو برای چه از غربت دست هایم بگویم ؟
ای دوست ! ای از غم غربت من به من آشناتر
من با تو از هیچ ، از هیچ توفان هراسی ندارم
ای ناخدای وجود من ! ای از خدایان خداتر!
مثل بچه ی دوساله ای که تازه دستش را به لبه ی مبل می گیرد و با هزار زحمت بلند می شود؛
مثل بچه ی دوساله ای که هنوز راه رفتن یادنگرفته میخواهد بدود؛
مثل بچه ی دوساله ای که هرچند با سر زمین خورده، اصلا ناراحت نیست؛
دوست دارم تمام دنیا آبرنگ هایم را ببینند، تمام دنیا.
باید بشینم یه عالمه ازینا بکشم هر دفعه که همه ی زندگیم جامونده خونه و قراره برم انقلاب کافه بشینم و یه دوستی -هر دوستی- صد تومن تو دستم میچپونه و برام تاکسی هم میگیره بهش بدم.
اینجا همیشه این شکلی نبوده. خب، الانم این شکلی نیست. مثل این میمونه که از سنگ در حال افتادن عکس گرفته باشم.