*هشدار! به شدت ویرایش شده!*
خون. جریانِ گرمِ خون. مایعِ غلیظِ قرمز رنگ که آهسته آهسته از بدن خارج میشود، اما اثری از جراحت نیست. آسیبی به اندامهایِ داخلی نرسیده است. کسی دستپاچه نمیشود و کمک نمیخواهد. اتفاقی خارج از روالِ عادیِ امور نیافتاده است. باید از جا بلند شود، تظاهر کند که چیزی تغییر نکرده و به زندگیِ معمولی ادامه دهد، اما احساسِ ضعفِ عمومی، اندیشیدن و تصیمیم گرفتن را برایش دشوار میکند. میخواهد زودتر به گوشهیِ اتاقی پناه ببرد اما حتا رمقی در پاهایش نیست. درد مثل گردابی در شکمش میپیچد و به زودی باقیِ تنش را در خود فروخواهدبلعید.
هیچ ردی از عادی بودن در این اتفاق نیست که بتوان آن را عادی تلقی کرد. مسکن درد را کمی آرام میکند، اما مشکل فقط درد نیست. کسی هم نباید این تحولِ بزرگ را به رویِ خودش بیاورد، اما مشکل فقط پنهان کردنِ دگرگونی نیست. بدنش به قصدِ دشمنی شمشیر برداشته و تیرِ غم و خشم و مهر و نفرت به رویش میبارد. حتا عواطفش هم در دَوَران افتادهاند، بیشتر و کمتر میشوند، اوج و حضیض مییابند. هیچ کس چارهای برای دشمنیِ خودیها نیاندیشیده است. اینجا تظاهر به جاری بودن روال معمول زندگیِ انسانی دیگر ممکن نیست. دردِ درنده و عواطفِ کنترلناپذیر، ستونِ خرد را خم میکند؛ مصیبتی است که بستگی به بدن برای خرد به ارمغان آورده است.
البته این بدن مجالی برای زندگیِ عادی باقی نمیگذارد، اما نه فقط از آنجا که درد و عواطف حواس را مختل میکند، بلکه از اصل، حالت بدن، به عنوانِ حاشیهیِ سوژه هنگامِ تماس با جهان، همواره شکلِ خاصی به ادراک میدهد. من به عنوانِ سوژه با این بدن آمیختهام، درد و خون بخشی از ادراک من از جهان است. دیگری سوژهای است که به نوعی دیگر با درد و خون آمیخته شده. بدن صرفا ابزارِ شناختِ ابژههایِ ازپیشموجودِ خارجی نیست، در تمامِ مسیرِ رویآوریِ من و ظهور ابژه، بدن حضور دارد و خود را بر فرایندِ قوامیابی اشیاء تحمیل میکند. سادهترین نتیجهیِ حضورِ پرررنگِ بدن در ادراک، پیدایی «اینجا» و «آنجا» است. بستگیِ خرد به بدن مصیبت نیست، روالِ عادیِ زندگیِ خردورزانه است. معیارِ عادی بودن را چه کسی به دستِ ما داده بود؟ چه طور فراموش کردیم که قرار نگرفتن، در خطِ واحدی نیاندیشیدن، درد کشیدن و احساساتِ ثابتی نداشتن به غایت معمولی و انسانی است؟
تاریخ ویرایش: 1400/2/10