همانطور که ته دلم غنج میرفت از دیدن کوهها و کوهها، با خودم گفتم :«هیچ کس مثل من بلد نیست از یک نواختیِ کوه و کوه و کوه یا سنگ و سنگ و سنگ یا ریگ و ریگ و ریگ لَذت ببرد.»
این سفر را من یک پیروزی به حساب میآورم. از مسافرتهای فامیلی معمولا چیز دندانگیری نمیشود قاپید. من هم همیشه همهی زورم را میزنم که نروم. فقط یک بار موفق شدم. مزهی آن دو شبی که با الهه بودم هنوز زیر دندانهایم هست...
این بار تصمیم گرفتم به جای مقاومت، ادای همراهی دربیاورم و زیرزیرکی چیزی که خودم دوست دارم را هم قاطی ماجرا کنم. چیزی که که من دوست دارم تجربهی جدید است، بُر خوردن با طبیعت و تاریخ است و سکوت. مسافرت فامیلی رفتن به زنجان یا تبریز است، دیدن فامیل است و مهمانی و مهمانی. وخب، حسرت دائمِ من که چرا ترکی را آن طور که باید یاد نگرفتهام.
خلاصه میکنم: برنامهی یک روزهی من برای تالاب کانیبرازان، حالا تبدیل شده به برنامهی دو روزهای به بناب، مراغه، تالاب و مهاباد. البته همکاری پسرِعمو را هم باید قدر دانست که مثل من از نوع سفرها شاکی بود :)
حالا نشسته ایم در اِلی و میرویم. منظرهها از کوه تبدیل میشوند به دشت و زمین گندمِ دیم، کمکم درختهای میوه پیدا میشوند. به آذرشهر که میرسیم دو طرفِ جاده باغ میوه است و ردیفهای تبریزی-سبزِسبز. از گرهخوردگی قفقاز فاصله گرفتهایم –منطقهای که البرز و زاگرس به هم میرسند، همان محدودهای که سهند و سبلان را هم شامل میشود و ادامه اش از گوش گربه میزند بالا. بعد از آذرشهر دوباره زمینِ خشک است و آفتاب ِداغ.
مراغه. به ورجوی میرویم، روستای نسبتا سبزی است، به خصوص در این گرمای مگسپز :| ورجوی «معبد مهر» دارد که از جملهی آثار دورهی پیش از اسلام محسوب میشود. من هم که عاشق مهرپرستی! گوگل مپ هدایتمان کرده به جادهای خاکی که از میان تاکستانها میگذرد. برای رعایت حال اِلی برمیگردیم که بگردیم دنبال مسیرِ دیگر. دستِ آخر که میرسیم به بالون قرمز روی نقشه، تنها چیزی که دیده می شود خاک، سیمان و یک اتاقک آجری است. نیمسوزِ باقی ماندهی تنهی بزرگِ درختی هم هست که یحتمل زمانی همان درختی بوده در عکسها رو به روی ورودی معبد است. با تردید درها را باز میکنیم و پیاده میشویم. پلههای سنگی و سرسرای کوچکِ زیرزمینی که پیدا میشوند، نفسهایمان را با صدا بیرون میدهیم و مشغول ذرتپرانی میشویم:
-من فهمیده بودم که زیر این اتاقک خبری است!
-اصلا معبدهای مهر پرستی همه زیر زمین اند!
-بله! همیشه مراسم پرستش میترا در غارهای طبیعی یا دستکند برگزار میشود.
- کاشان هم غار دستکندی دارد که ...
دور میشوم. این اظهار نظرهای بیهوا و غیرتخصصی دربارهی باورها و مناسک مذهبیِ انسانها آزردهام میکند. غیر از این، زباله هایی که باد یا مردم در اتاقها و سرسراها رها کردهاند و سقفها که فرو ریخته اند هم، آزاردهنده است. گُله به گُله لانهی ریختهی گنجشک از سوراخها آویزان شده. گمانم گنجشکها را خنکیِ هوای زیرِ زمین جذبشان میکند. میخوانند و از این اتاق به آن سرسرا پر میزنند و از سقفها –که البته دیگر سقفی در کار نیست- میزنند به آبیِ داغ و برمیگردند.
پرحرفی نمیکنم. گنبدِ مدور و گنبد کبود را دیدیم که داخل خود مراغه بودند، بناب کبابی خوردیم و ... تالاب! باقی بماند برای بعد :) البته یادم نرفته که باید برای رصد هم چیزی بنویسم! فعلا منتظرم عکسها به دستم برسند.
آقا من چی کار کنم بیان نیم فاصله رو بفهمه؟ از وُرد که کپی می کنم این جا، میچسبن به هم :|