مرد میانسال کلید را در قفل میچرخاند و زیر لب بد و بیراه بار همسایه ها میکند.
آن طرف در، دختر چند لحظه ای متوقف شده و درخت را کمی جا به جا میکند تا جادست تنه ی آن بیافتد درست کف دو تا دستش.
مرد میانسال هنوز از دست همسایه های حساس و ترسو عصبانی است. حوصله ی این همه قفل و چفت را ندارد. واقعیتش، با دیدن آن ها کمی هم هول میکند. سعی میکند همزمان با باز کردن در کلید را هم از قفل خارج کند؛ اما کلید در قفل گیر کرده است و مرد مجبور می شود با در بچرخد.
دختر سعی میکند حواسش جمعِ درخت بماند و به سرو صدای قفل ها و چفت ها بی محلی میکند؛ چون هنوز از حالت درخت روی دوشش راضی نیست. با این حال وقتی سرش را بر میگرداند به سمت صداها و مرد میانسال را میبیند که یک پایش روی سکوی جلوی در خانه است و پای دیگرش آویزان و دستش به کلید است و کلید به قفل و قفل به در، نمیتواند خیلی حواسش را کنترل کند و درخت باز هم چند سانتی سر میخورد و کف دستش را میخراشد.
نگاه مرد درست می افتد به چشم های دختر و بعد از آن کم کم سر میخورد و روی درخت می افتد، بعد دوباره خیره میشود به چشم های دخترِ درخت به دوش و سعی میکند نگاهش را همان جا نگه دارد.
برعکسِ مرد میانسال، نگاه های دختر به پایی که آویزان مانده خیره میشود و خیلی بالاتر نمیرود. چند لحظه با خودش کلنجار میرود تا بالاخره میتواند حواسش را جمعِ درخت کند. نگاهش را برمیگرداند و مشغول کار خودش میشود
مرد پای آویزان مانده اش را روی سکو میگذارد و در حالی که سعی می کند چشم از دختر برندارد، کلید را از قفل بیرون می آورد. جوری به درخت و دختر نگاه میکند که انگار کیلومترها دورتر در افق ایستاده اند و باید کلی تلاش کرد تا فهمید دقیقا چه چیزی آنجاست. یک جور مه شاید، یک جوری که خودش هم تلاش میکرد بفهمد.
حالت دختر درخت به دوش اما خیلی عادی و روشن راحت است. به خاطر همین توضیح و توصیف زیادی نیاز ندارد.
مرد میانسال هم درست به همین دلیل دوباره شروع کرد به بد وبیراه گفتن به همسایه ها. واضح است، چون چیز دیگری برای فهمیدن وجود نداشت.
۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۸
۰
۰
Hurricane Is a little kid