علیرغم اشتیاقم به یزد، تمام امروزمان جلوی در تعمیرگاه گذشت؛ همین قدر مزخرف. لذا از عکسهای دیروز آپلود میکنم جهتِ خوشیِ دل.
ناگفته نماند که رفتم دستشویی، خواستم بلند شوم، دیدم شلنگ ندارد. مصیبتی بود.
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
علیرغم اشتیاقم به یزد، تمام امروزمان جلوی در تعمیرگاه گذشت؛ همین قدر مزخرف. لذا از عکسهای دیروز آپلود میکنم جهتِ خوشیِ دل.
ناگفته نماند که رفتم دستشویی، خواستم بلند شوم، دیدم شلنگ ندارد. مصیبتی بود.
از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند
کاشان، شهر لواشک و گلاب :)
سوار شدیم به قصد باغ فین کاشان. گردشگر خارجی بیشتر از ایرانی دیدیم. از چهرههای تیرهی سوخته با ریش کوچک روی چانه یا لباس رنگی بلند و گلدار بود تا موی دو رنگ اروپایی و چشم آبی. نمیدانستم حمام فین کاشان –و در نتیجه صحنهی قتل امیرکبیر- هم درست داخل باغ فین است. دلم اندکی گرفت، اما از طرحهای امروزم راضی بودم.
طبیعتا مسیر کاشان تا ابیانه را خوابیدم؛ هرچند که از یک طرف همایون نه فرشته ام نه شیطان میخواند و از طرف دیگر صداپیشههای انیمیشن سینگ.
غروب به شهر سرخ ابیانه رسیدیم. آن طور که همه جا میگویند «موزهی زنده» نیست. سر جمع صد خانوادهی ساکن دارد و باقی درها همه قفل و چفت. هر ده، بیست متر یک تیر چراغ برق کاشتهاند که نور میاندازد رو شاخ و برگ درختها و سایه درست میکند. سعی میکنم تصور کنم ماه کامل چقدر با این نور مصنوعی تفاوت دارد. از حق نگذریم آسمان ژرفی دارد. جبار درست بالای سرمان میدرخشد... باید لیزر بخرم کنار نقشهی آسمان کنار دستم باشد همیشه. به درد خودم نخورد همسفرهایم مستفیض میشوند:)
تا سفر چه زاید باز!