سعی کرد پتو را محکمتر دور خودش بپیچد. سرما ریز ریز از فاصلهی پتو و تشک رد میشد و این اصلا خوب نبود. آدمها میتوانند از سحرخیزی بیزار باشند و همچنان آدمهای خوبی محسوب شوند.
صدای به هم خوردن لیوانها، ریختن چای و بریدن نانها با قیچی آشپزخانه آدم را راضی میکند از زیر پتو بیرون بیاید. بیرون آمد. دست گرفت به دیوار. هر قدر هم جای همه چیز را از حفظ باشد، هر قدر هم خانهی خود آدم باشد، بالاخره باید گیجی دم صبح را جدی گرفت. از چارچوب در رد شد. همین جور با احتیاط تا آشپزخانه رفت. دست روی سینک گذاشت و لبهاش را گرفت تا شیر آب. آب که کمی گرم شد، دستهایش را شست و خیسخیس کشید به صورت و گردن و روی پاهایش. دیگر خیلی گیج نبود. سریع رسید به سفرهی صبحانه و نشست. آدمها ممکن است صبح به پدر و مادرشان صبح به خیر نگویند و همچنان آدمهای خوبی باشند.
آدمها اجازه دارند گاهی خسته و عصبانی باشند و همچنان در دایرهی آدمهای خوب حساب شوند، حتا آدمهای خیلی خوب.
آدمها اجازه دارند به خودشان آسیب بزنند، یا دیگران را ناراحت کنند، به عاشقها جواب منفی بدهند یا به دیگران دروغ بگویند.
اینها را با خودش گفت، با صدای دو رگهای سلام کرد و لیوان چای را گرفت. حتا از پشت لیوان هم گرمای قرمزِ خوشرنگِ چای به انگشتهایش میرسید.
ممنون که مینویسی.