سرم را فرو ببرم در شیشهی در مترو، زمزمه کنم در گوش کسی که پشت تلفن صدایم را میشنود. بی که حرفی بزند، بتوانم چهرهاش را تصور کنم. تونل نصف زمزمههایش را بدزدد، گوشی را فرو ببرم در سرم که بهتر بشنوم، هر چند که جملاتش را به علم حضوری عالمم: خورشید هر روز تازه است.