زیرزمین

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آبرنگ» ثبت شده است

قدمِ منتشر نشده

طبیعت بی جان

 

پارسال که این را می کشیدم، انتظار داشتم بار بعد که قلمو به دست می گیرم نتیجه بهتر از این ها باشد. دیروز که چارتا لیمو کشیدم، اصلا اصلا راضی نبودم، و کتابم را هم بعد از اسباب کشی دیگر ندیده ام. زندگی اصلا بر مراد نیست.  

۲۸ بهمن ۹۷ ، ۰۸:۴۶ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

مساحت زیست

چندین سال پیش بود، وبلاگ خوندن رو تازه داشتم مزه مزه می کردم و سعی می کردم بنویسم. بلاگفای توکا نیستانی رو می خوندم، کافه کافکا رو و چند وبلاگ نویس دیگه که الان یادم نیست. روزایی که پست جدید نداشتن می نشستم به خوندن آرشیوهاشون. اولین مواجهه ام با این تیپ چالش ها، اون جا بود، آرشیو بلاگفای توکا نیستانی. اسمش رو گذاشته بودن خودنگاره و وسایل محبوب شون رو روی اسکنر چیده بودن و در نهایت هر کس یه تصویر آچهار آپلود کرده بود که تصویر چهره ی خودش بود.

جوون بودیم اون موقع، پیر شدیم رفت.

Self portrait

 

مجله داستان که واضحه. فولکس واگن روش هم! پیکسل ها یکی شون طرح حسین سخا است، یه کامای سبز-آبی که یه کفتری روش نشسته، یکی شون هم جباره. اولی رو مُصلح بهم داده، دومی به نشانه ی جنون جباره. با یه لینک همه چی تموم نمی شه البته، باید یه روز برا این جنون جبار یه منبر برم. فرفره رو الهه برام گرفته. جدا از رنگش، همه ی آدمایی که سال دوم دبیرستان با من آشنا شدن، به فرفره می شناسندم. بس که بین دستام همیشه یه فرفره داشت می چرخید. الآنم همونه، فقط کمی تودارتر شده ام! اون کاغذِ زیرِ فرفره هم یه نوشته به خط هَصدَلیما است. از جمله ی مهم ترین دارایی های زند گیم. کنارش کهن ترین جاکلیدی دنیا رو می بینید! چه بچه ها که تو مترو و اتوبوس با این موش و قصه هاش سرگرم نشده اند! عزیزه. مامان بابا برام خریده اند. اون زیر میرا یه چیز رنگی رنگی هست که دفترِ زندگی مه. کارکِردش خلوت و منظم کردن ذهنمه. روش جامدادی ای هست که شریفی خریده، توش قرآنی که خانم افراز بهم داده. سمت چپ از زیر به رو به ترتیب آبرنگی که عیدی گرفتم، بخشی از تقویم دارکوبا و قلموهام اند. بالاش دفتر خیلی دور خیلی نزدیکه و روش مدادرنگی های خوبِ قدیمی. یکی دو تا کتاب می باید تو این عکس می بودن که چون عکس رو تو زیرزمین گرفتم، حال نداشتم برم بالا کتابا رو بیارم پایین دوباره عکس بگیرم. لپ تاپ هم همین طور.

 

***

خاطرات رصد هم طلبتون. حتما می نویسم این روزا :)

۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۹:۲۵ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

قدم های اول

بابا!

نخندید بهم خب :|

منم دل دارم. اینام دل دارن. خیلی بلد نیستم فقط...

سه تا گل

 

***

فردا «دُوّمِ اُردیبِهِشتِ ماهِ جَلالی» است و بچه ها آزمون مرحله دو دارند. سمانه بسیار نگران بود. می گفت صدف و هستی اگر قبول نشوند همه چیز را رها می کنند. صدف و هستی اما مدال را هم در خیال گرفته اند و آسوده منابع را ورق می زدند.

۳۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۱۴ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

قدم های اول

ممنونم که صبورانه قدم های اولِ من در آبرنگ رو نگاه می کنید. منتظر باشید به جاهای خوبی برسم:)

فعلا مشکلم اینجاست که قلموها و آبرنگ قبلیِ خودم کمی حسودی می کنن. نگرانن که با ورود این تازه واردها جاشون گرفته بشه. چه طور بفهمونم بهشون که همچو خبرایی نیست؟ 

 

اتاقک

۲۶ فروردين ۹۶ ، ۱۶:۲۸ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

نوید :)

قراره عیدی بگیرمش ^_^

در درجه ای از خرکیف بودن قرار دارم که قابل تصور نیست!

آبرنگ جدیدِقدیمی

نمیدونم؛ ولی شاید این آبرنگی که زمانی محبت بسیاری دریافت کرده و چیزای فوق العاده ای کشیده، بتونه تجربه های خودشو با من هم به اشتراک بذاره. هوم؟ ترجیح میدم باور داشته باشم که وقتی چیزی قدیمی میشه، کم کم درش روحی به وجود میاد که میتونه با آدم حرف بزنه. مثل یه یوکای. مثل خونه های قدیمی. مثل مادربزرگا.

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۰۹ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

دقیقاً قدم اول

مثل بچه ی دوساله ای که تازه دستش را به لبه ی مبل می گیرد و با هزار زحمت بلند می شود؛

مثل بچه ی دوساله ای که هنوز راه رفتن یادنگرفته میخواهد بدود؛

مثل بچه ی دوساله ای که هرچند با سر زمین خورده، اصلا ناراحت نیست؛

دوست دارم تمام دنیا آبرنگ هایم را ببینند، تمام دنیا.

 

water color

۰۲ اسفند ۹۵ ، ۰۷:۴۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

در به یاد آوردن آدم افتضاحیم

باید بشینم یه عالمه ازینا بکشم هر دفعه که همه ی زندگیم جامونده خونه و قراره برم انقلاب کافه بشینم و یه دوستی -هر دوستی- صد تومن تو دستم میچپونه و برام تاکسی هم میگیره بهش بدم.

 

water color

 

۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid