زیرزمین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تفکر ریاضی» ثبت شده است

برادر شما خودت پر مفروضاتی!

ماجرا نه تنها با زبان آغاز نشد، بلکه با تربیت بدنی و اندیشه اسلامی هم کاری از پیش نرفت! من هم دل خسته و بی حال، برگشتم به راهروی خودمان و از کارشناس محترم آموزش پرسیدم: منطق قدیم 1 تشکل می شه؟ و -برای چندمین بار، نمی دانم- جواب شنیدم: نه! گفتم که، حتا اگه عمومیاتون تشکیل بشه، تخصصیا این هفته تشکیل نمی شن. حالام دیگه خداحافظ. برو خونه. من هم که سر به زیر! برگشتم، از پله ها پایین آمدم، از در اصلی خارج شدم، شربت آبلیمو خریدم و سوار برت شدم که برگردم خانه. این طور شد که من می توانم کنار آن ها که تفاخر می کنند به این که من کلاس اولم با فلانی بود یا کلاس اول ما فلان جا بود یا هرچه، برگردم بگویم که: هه! من کلاس اولم رو نرفتم! کلاس چهارم (همان منطق قدیم1) برگزار شده بود!

برخلاف روز اول، روز دوم تمام کلاس ها با جدیت تمام برگزار شدند و فرصت نفس کشیدن برایمان نماند.

امروز هم که به دیدار دیوارهای فروریخته ی دوباره ساخته شده ی رنگ شده گذشت و به مشاهده ی آوارگی ام در فائزون، بدون اتاق تفکر ریاضی... حرف هایی دارم که نمی توانم بنویسم. انگار که نوشتنشان، رخ دادنشان را حتمی کند. انگار که با نوشتن، طلسمی را می شکنم که جلوی درد کشیدنم را می گیرد. کاش بتوانم دوباره شعر بگویم...

تا ببینیم فردا چه می شود!

۰۳ مهر ۹۶ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

دلبر

والا من هیچ وقت در و دیوار فائزون رو دوست نداشتم. حتا می تونم بگم بیزار بودم ازشون. زشت و سفید و نافرم، تنگ و تاریک، پر از نور مصنوعی و بعضی کلاس ها و راهرو ها، حتا بدون اون. خصوصا خاطره های تلخ سال اول، رفتارهای زشت و بی بنیاد و راهرو های سرد و خالی که سرایت کرده اند به سقف و دیوار و اونجاها ماسیده اند و خیلی هم بدترند.

آما! 
از سال دوم، همراه با گلشن، اتاق تفکر ریاضی از ساختمون فائزون زد بیرون. دو تا دیوارهای راهرو و یه پارتیشن زشت و یه در بزرگ شیشه ای خیلی نافرم و یه سقف و یه زمین بود که برام مثل هلال ماه شب سوم بودن. اونم دم افق، در حال غروب، دلبر.
 
سه سال براش تلاش کردم
سه سال توش نفس کشیدم
سه سال تو کنج دیوارش یا آویخته به میز زشتش گریه کردم
سه سال تمرین کردم از خودم بزنم بیرون، با آدمایی که اونجا می بینم حرف بزنم
سه سال بزرگ شدم
سه سال شک کردم، سه سال مامن امن من بود از حمله های خودم به خودم
سه سال از تمام در و دیوار فائزون پناه بردم به گوشه ی گرمش
سه سال خندیدم توش، به امیدش
نه فقط من، مهتاب و پیریایی و غلی و شیوا و قناد و الهه و مصلح و خیلیای دیگه هم. 
 

حالا یه دیوارش رو ریخته ن، پارتیشن رو برداشته ن و دوباره می خوان بکننش یه راهرو. انگار کیسه ی یادگاری هام رو ریخته ن کف زمین، بین دیوارای زشت فائزون. خصوصی ترین لحظه های گریه و نفس کشیدنم رو گذاشتن جلو دید همه و لگد مال می کنن.

آوارگی.

۰۵ شهریور ۹۶ ، ۲۳:۰۳ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid