بسم الله
فلسفه و فیلسوف در نگاه افلاطون با توجه به محاورهی فایدون، ثئای تتوس و جمهوری
در تمام علوم، کسی دانشمند آن علم دانسته میشود که در آن زمینه مشغول فعالیت پژوهشی بوده، متخصص است و تلاش میکند به سؤالات اساسی حوزهی تخصصیاش پاسخ دهد. در فلسفه اما چنین نیست، احتمالا به این دلیل که خود علم فلسفه (اگر آن را علم بدانیم!) تعریف مشخص و ثابتی در طول تاریخ نداشته است و امروزه نیز آثاری که «فلسفه» دانسته دانسته میشوند، وجوه مشترک چندان بارزی ندارند. فلاسفه نیز –به عنوانِ دانشمندانِ علمِ فلسفه- فعالیتهایی بسیار متفاوت و گاه متعارض داشتهاند. از این رو لازم است دستِ کم بدانیم هر فیلسوف به تنهایی و در چارچوب فکری خودش چه چیزی را فلسفه و چه کسی را فیلسوف میداند. در این یادداشت آراء افلاطون دربارهی فلسفه و فیلسوف، با توجه به محاورات ثئای تتوس، جمهوری و فایدون، استخراج شدهاست.
در کتاب ششم محاورهی جمهوری، افلاطون این طور آغاز میکند که فیلسوف همواره در پی شناختنِ «هستیِ یگانهی ابدی» است.