بسم الله

فلسفه و فیلسوف در نگاه افلاطون با توجه به محاوره­ی فایدون، ثئای تتوس و جمهوری

در تمام علوم، کسی دانشمند آن علم دانسته می­شود که در آن زمینه مشغول فعالیت پژوهشی بوده، متخصص است و تلاش می­کند به سؤالات اساسی حوزه­ی تخصصی­اش پاسخ دهد. در فلسفه اما چنین نیست، احتمالا به این دلیل که خود علم فلسفه (اگر آن را علم بدانیم!) تعریف مشخص و ثابتی در طول تاریخ نداشته است و امروزه نیز آثاری که «فلسفه» دانسته دانسته می­شوند، وجوه مشترک چندان بارزی ندارند. فلاسفه نیز –به عنوانِ دانشمندانِ علمِ فلسفه- فعالیت­هایی بسیار متفاوت و گاه متعارض داشته­اند. از این رو لازم است دستِ کم بدانیم هر فیلسوف به تنهایی و در چارچوب فکری خودش چه چیزی را فلسفه و چه کسی را فیلسوف می­داند. در این یادداشت آراء افلاطون درباره­ی فلسفه و فیلسوف، با توجه به محاورات ثئای تتوس، جمهوری و فایدون، استخراج شده­است.

در کتاب ششم محاوره­ی جمهوری، افلاطون این طور آغاز می­کند که فیلسوف همواره در پی شناختنِ «هستیِ یگانه­ی ابدی» است. 

پس از این یک­یکِ صفاتِ دیگرِ فیلسوف را از این ویژگی استخراج می­کند: آن­چه که بیش از همه به حقیقتِ تغییرناپذیر نزدیک است، راستی است و دروغ ضدِ راستی. پس فیلسوف نمی­تواند دوست­دار فریب هم باشد؛ بلکه از آن بیزار است. چرا که اگرکسی به راستی دوست­دارِ چیزی باشد، نمی­تواند ویژگیِ ضد آن را نیز در خود داشته باشد.

به جز فریب، توجه به لذات جسمی نیز ضذِ لذتِ روحیِ فیلسوف؛ یعنی جست­وجوی حقیقت است. از این رو فیلسوفِ حقیقی زمانی برای بهره­مند شدن از زندگی ندارد و دائما مشغول کشف و تماشای حقیقت است. در نظر چنین کسی، مرگ نه تنها مهیب و ترس آور نیست؛ بلکه موجب خوشی نیز می­شود. افلاطون در محاوره­ی فایدون توضیح می­دهد که چرا فیلسوف مشتاقِ مرگ است. او پس از اثبات جاودانگی روح، بیان می­کند که دست­یابی به حقیقت یا از طریق عقل است یا حواس. حواس راه به دنیای دیدنی­ها و شنیدنی­ها می­برند که تغییرپذیرند در حالی که حقیقت یگانه و ابدی است. پس حواس نه تنها حقیقت را به فیلسوف نشان نمی­دهند؛ خاطر او را نیز مشوش کرده و و با دادن اطلاعات بیهوده به او روحش را ناآرام می­کنند. به همین دلیل فیلسوف مشتاق است تا با مرگ روح از بدنش جدا شده و از تن رهایی یابد. به این طریق او به دانایی نزدیک­تر می­شود.

البته کسی که دم از دانایی می­زند و سخنان دقیق می­گوید لزوما فیلسوف نیست. افلاطون در پاره­هایی از ثئای تتوس بیان می­کند که سوفیست­ها دو تفاوت جدی با فیلسوف دارد؛ نخست آن که اینان همیشه دچار ضیق وقت اند و فرصت کافی ندارند تا با فراغ بال به جست­وجوی حقیقت بپردازند. در حالی که فیلشوف «اعتنا به درازی و کوتاهی سخن» ندارد و مقصودش تنها دست­یابی به حقیقت است. دوم آن که سوفیست­ها در دادگاه و زیر نظر رقیبان و حاضرانی حرف می­زنند که همواره به دنبال غلط جلوه دادن سخنان او هستند. به همین دلیل سوفیست باید بتواند به چاپلوسی خواجگانِ حاضر در دادگاه بپردازد تا در مناظره پیروز شود. این امور بر روح او سنگینی می­کنند و موجب می­شوند روحی کوچک و کج داشته باشد. در حالی که روح فیلسوف راستین، دانا و بیزار از کوچک منشی است. از این جهت که به دنبال کشف الهی­ترین امور است و امور الهی ضد کوچک منشی اند (جمهوری، پاره­­ی 486).

سقراط در آثار افلاطون یک فیلسوف حقیقی است. او در محاورات گوناگون با سوفسطاییان گفت­وگو می­کند و به آنان نشان می­دهد که بهره­ای از دانایی ندارند. در محاوره­ی ثئای تتوس خود سقراط بیان می­کند که عمل فیلسوف مثل ماما است. ماما محق­ترین فرد برای امر خواستگاری و تعیین همنشینی زن و مرد است؛ هر چند که در جامعه­­ی حاضر این کار به ماما سپرده نشده است. چرا که مثل کشاورزی که دانا به فن کاشت و برداشت است و میان آن­ها تفاوتی نمی­بیند، ماما نیز در فرزند آوری میان فن کاشت (ازدواج) و برداشت (به دنیا آوردن بچه) بدون تفاوت داناترین است. هم­چنین است فیلسوف که به فن زایش اندیشه­ها دانا است و از هرکسی محق­تر است برای امر کاشت و برداشت اندیشه در جوانان. بنابراین تربیت جوانان باید به فیلسوف سپرده شود و مهم­ترین امر در سیاست جوامع تربیت جوانان است (اثیفرون، پاره­ی 2).

در مجموع به نظر افلاطون ، با وجود فضائلی که در این رسالات برای فیلسوف راستین شمرده شد، شایسته است که حاکم جامعه از میان فیلسوفان باشد؛ اما در جامعه­ی حاضر، طرد شده و مایه­ی تباهی دانسته می­شوند. چرا که مردم باید به سراغ فیلسوف رفته، او را حاکم خود قرار دهند همچنان ه بیماران به در خانه­­ی پزشک می­روند. در شرایطی که مردم از این کار امتناع کنند، فیلسوف بی­کار می­ماند چون نفس فلسفه نمی­پذیرد که فیلسوف شغل دیگری داشته باشد.

کتابشناسی:

1.افلاطون، دوره آثار، محمد حسن لطفی و رضا کاویانی (مترجمان)، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم 1380

-جلد اول، رساله­ی فایدون

-جلد دوم، رساله­ی ثئای تتوس، 177-172/151-149

-جلدو دوم، رساله­ی جمهوری (کتاب ششم) 484-491