تقریبا یک سال پیش دیدم که نویسندهی کانال بیسروصدایی در تلگرام آیاتی را که در آنها رؤیة به کار رفته بود را جور دیگری معنا کرده است. گفته بود این ریشه هم به معنای دیدن است، هم به معنای فهمیدن و دریافتن، مثلا در «قال فرعون ما اُریکُمْ إلا ما اَرَی و ما اَهدیکُم إلا سبیل الرشاد (۴۰:۲۹)». بعد هم چند تا مثال آورده بود از آیاتی که افعالشان عموما به دیدن ترجمه میشدند، اما تصور این معنای دوم هم برای آنها ناممکن نبود. کمی بعد، شاید چند هفته یا چند ماه، به یاد «لن ترانی» افتادم که به موسی گفته بودند. با خودم فکر کردم که اگر چیزی الهی در من باشد، قطعا همین است: «هرگز مرا نخواهی فهمید.» بعد دوباره به همان نوشته برگشتم. یکی از مثالهای گروه دومش این بود: «أ یحسب أن لم یره أحد؟ (۹۰:۷)». اگرچه اینجا آیه از زمینهاش جدا شده، اما وقتی او گفتهاست که گناهکار را میفهمد، درک میکند، درمییابد، پس من چرا نفهمیدنی هستم؟ شاید خودش را، که در من دمیده بود، فراموش کرده است. شاید دیگر خودش را نمیشناسد. این که کسی خودش را به یاد نیاورد غمانگیزتر است یا این که هیچ کس او را به یاد نیاورد؟