شما غمها و تاریکیهایتان را کجا میبرید؟ چه طور دفنشان میکنید؟ در کدام چاه فریاد میکنید؟ پیش چه کسی ناله میزنید که این قدر شاد و آزادید؟
شما غمها و تاریکیهایتان را کجا میبرید؟ چه طور دفنشان میکنید؟ در کدام چاه فریاد میکنید؟ پیش چه کسی ناله میزنید که این قدر شاد و آزادید؟
بحث اتهام یه شوخی بود، پنجاه و یک درصد حرفای من شوخیه. شاد بودن با حال خوب داشتن فرق داره، من بعضی وقتا میبینم غمگین بودنم رو بیشتر از شاد بودنم دوست دارم. کاری به بقیه ندارم ولی حال خوب من، اگر بعضی وقتا باشه، رمزش اینه که تلاش کنم و از پا نیفتم، این کار هم آسون نیست. به هر حال این موضوع پیچیدهست، اگر فقط بخوای با یه کلمه توصیفش کنی، موضوع غم و شادی.
شما اولین کسی هستی که من رو متهم به شاد بودن میکنی :)
چطور جرات میکنید به ما بگید شاد و آزادیم؟! :)
نه تاریکی رو خیلیا دارن، بعضیام کمتر هستن که مثل شما متوجهش هستن :)
میرم سر میگذارم روی دامن طبیعت، دنیای واقعی و میگذارم اون حرف بزنه. البته من شاد و آزاد نیستم.
آگاهی مسیر غمباری است که یا نباید از ابتدا در آن گام نهاد و یا با اولین قدم محکوم میشوی به یک جستجوی ابدی و ناشاد از بیپاسخی... اما اگر به جوابی برسی، چه جوابی خواهد بود! چه شعفی خواهد داشت!