زیرزمین

دخترِ درخت به دوش

مرد میانسال کلید را در قفل میچرخاند و زیر لب بد و بیراه بار همسایه ها میکند.

آن طرف در، دختر چند لحظه ای متوقف شده و درخت را کمی جا به جا میکند تا جادست تنه ی آن بیافتد درست کف دو تا دستش.

مرد میانسال هنوز از دست همسایه های حساس و ترسو عصبانی است. حوصله ی این همه قفل و چفت را ندارد. واقعیتش، با دیدن آن ها کمی هم هول میکند. سعی میکند همزمان با باز کردن در کلید را هم از قفل خارج کند؛ اما کلید در قفل گیر کرده است و مرد مجبور می شود با در بچرخد.

دختر سعی میکند حواسش جمعِ درخت بماند و به سرو صدای قفل ها و چفت ها بی محلی میکند؛ چون هنوز از حالت درخت روی دوشش راضی نیست. با این حال وقتی سرش را بر میگرداند به سمت صداها و مرد میانسال را میبیند که یک پایش روی سکوی جلوی در خانه است و پای دیگرش آویزان و دستش به کلید است و کلید به قفل و قفل به در، نمیتواند خیلی حواسش را کنترل کند و درخت باز هم چند سانتی سر میخورد و کف دستش را میخراشد.

نگاه مرد درست می افتد به چشم های دختر و بعد از آن کم کم سر میخورد و روی درخت می افتد، بعد دوباره خیره میشود به چشم های دخترِ درخت به دوش و سعی میکند نگاهش را همان جا نگه دارد.

برعکسِ مرد میانسال، نگاه های دختر به پایی که آویزان مانده خیره میشود و خیلی بالاتر نمیرود. چند لحظه با خودش کلنجار میرود تا بالاخره میتواند حواسش را جمعِ درخت کند. نگاهش را برمیگرداند و مشغول کار خودش میشود

مرد پای آویزان مانده اش را روی سکو میگذارد و در حالی که سعی می کند چشم از دختر برندارد، کلید را از قفل بیرون می آورد. جوری به درخت و دختر نگاه میکند که انگار کیلومترها دورتر در افق ایستاده اند و باید کلی تلاش کرد تا فهمید دقیقا چه چیزی آنجاست. یک جور مه شاید، یک جوری که خودش هم تلاش میکرد بفهمد.

حالت دختر درخت به دوش اما خیلی عادی و روشن راحت است. به خاطر همین توضیح و توصیف زیادی نیاز ندارد.

مرد میانسال هم درست به همین دلیل دوباره شروع کرد به بد وبیراه گفتن به همسایه ها. واضح است، چون چیز دیگری برای فهمیدن وجود نداشت.

۲۱ بهمن ۹۵ ، ۲۳:۵۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

از کی؟

هنوز نفهمیدم از کی اینطوری شد که بدنم علیه من باشه و من ضد اون :/

۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۹:۰۸ ۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

در به یاد آوردن آدم افتضاحیم

باید بشینم یه عالمه ازینا بکشم هر دفعه که همه ی زندگیم جامونده خونه و قراره برم انقلاب کافه بشینم و یه دوستی -هر دوستی- صد تومن تو دستم میچپونه و برام تاکسی هم میگیره بهش بدم.

 

water color

 

۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

قَطعه

باید باهاش حرف بزنم. بهش بگم: حسی که بهم میدی شده مثل حس اون تیکه از آهنگ اَمِلی که ناقص دارمش و هیچ نمیتونم لذت کامل ببرم از اون نصفه؛ چون همش نگرانم که قطع شه.

۰۱ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۵۹ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

مَنطِقاً

'[Y]ou should say what you mean,' the March Hare went on.

 

'I do,' Alice hastily replied; 'at least - at least I mean what I say - that's the same thing, you know.'

'Not the same thing a bit!' said the Hatter. 'You might just as well say that "I see what I eat" is the same thing as "I eat what I see"!'

 

 

'You might just as well say,' added the March Hare, 'that "I like what I get" is the same thing as "I get what I like"!'

 

 

'You might just as well say,' added the Dormouse, who seemed to be talking in his sleep, 'that "I breathe when I sleep" is the same thing as "I sleep when I breathe"!'

 

۲۶ دی ۹۵ ، ۰۸:۰۸ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

شکست دست و پا درد است؛ اما

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۳
Hurricane Is a little kid

پخش میشود تصور تو مثل درد مثل جوهر غلیظ


این از بزرگ ترین ترس های زندگی ام بوده. این که انباشت اندوه دیگران در تو، از پا درت آورد. این که من هم یکی از کسانی باشم که سر روی شانه ات گذاشته و هق هق لرزیده، خشم و درد و تنهایی هایش را در نوک انگشت هایش خلاصه کرده و با آن ها محکم بازویت را گرفته. نمی خواهم فقط آن نقطه های نیمه دردناک باشم که یادآوری شان ملقمه ای را در تو بیدار می کند مرکب از رطوبت و ترحم.

من خودم را با نخ قطره قطره ی اشک هایم به لباست دوخته ام؛ اما چرا هیچ یادگاری از محبت نمی تواند بر دستت ماندگار شود؟

 

 

۱۵ دی ۹۵ ، ۱۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

اِبنِس

اگه درست فهمیده باشم اون برهان معروف سینوی میگه بدیهیه که چیزی در عالم هست. و هرچیزی که "هست" یا خودش واجب الوجود و قائم به ذات و ایناس و خب هرچیزی که این ویژگی ها رو داره خداس، پس خدا هست؛ یا این که نسبتش به وجود و عدم تساوی بوده و اصطلاحا ممکن الوجود بوده و حالا هست، که این یعنی یه چیزی به وجودش آورده. اون چیزی هم که به وجودش آورده یا واجب الوجود و خدا بوده که ماجرا تمومه و بازم خدا هست؛ یا مثل خودش ممکن الوجود بوده که اون وقت این داستان همینجوری ادامه داره. حالا این جا میگه اگه بنا باشه هی اون چیزی که یه ممکن الوجود رو موجود کرده خودش یه ممکن الوجود باشه و اینا بخوان تا بی نهایت برن، نمیشه. چون اگه این طور باشه اون وقت اصلا هیچ وقت چیزی به وجود نمیومد چون همش تا بی نهایت یه ممکن الوجوده که یه ممکن الوجود موجودش کرده و اون ممکن الوجود رو هم باید یکی دیگه موجود کرده باشه که بخواد این ممکن الوجود رو به وجود بیاره و اون رو هم باید یکی دیگه به وجود آورده باشه چون ممکن الوجود بوده و متاسفانه اونی که موجودش میکنه هم ممکن الوجوده و الخ. ولی الان چیزی هست. پس این غلطه. و در هر حال یه جایی بالاخره یه واجب الوجودی بوده که خدا بوده و خالق بوده، چون چیزی هست.
همونطور که اول گفتم ابنس عزیز فرض اولیه ش رو بدیهی دونسته. میگه هر تلاشی که بکنی که نشون بدی که کلا چیزی نیست، خودش یعنی چیزی هست. و درنهایت هم راه حلی که برای درمان (!) این آدما استفاده میکرد چوبی بود که گوشه ی حیاطش داشت.
اولا که این کجاش لمیه. بعد هم میبینید که برهان معروف اثبات خدا اصلا بر ضرب و شتم بنا شده :| تو خود حدیث مفصل...!
و من الله التوفیق :)

۰۳ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۰ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

تو در دل یک جوانه سرسبز بمان



 

 

اینجا همیشه این شکلی نبوده. خب، الانم این شکلی نیست. مثل این می­مونه که از سنگ در حال افتادن عکس گرفته باشم.

 

۲۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

نیما

دوباره داره فصل نرگس میشه. دوباره اون پیرمرد کلاه پشمی میاد. ولی گمونم نیما دیگه اون معصومیت ظریف رو تو چروکای صورت پیرمردا پیدا نمی کنه. پیرمرده احتمالا هنوزم دوست­داشتنیه، ولی این دیگه به نیما بستگی داره که بخواد چه طور با خاطرات این شیش ماه گذشته کنار بیاد. تصورش می کنم. وقتی کنار دسته های بزرگ نرگسی که گوشه ی خیابون گذاشته چمباتمه زده و چشماش خیلی عمیق خیره شده­ند به ده پونزده شاخه نرگسی که دست گرفته. همیشه دوست داشت وقتی می­پیچه تو خیابون اصلی پیرمرده بازم اون جوری نشسته باشه. نمیدونم. نمیدونم حالا چقدر از خوش­قلبی نیما سر جاشه. نمیدونم اونقدری هست که بتونه با دیدن پیرمردا –حتا اگه یه کپه نرگس جلو پاشون باشه- لبخند بزنه؟ خب، واقعا ممکنه. و اگه اینطور باشه من یکی که بهش ایمان میارم اصلا. حتا اگه بشه مثل بقیه­ی مردم، بشه همونطوری که آدما از کنارش رد میشن و اصلا نمی­بیننش، بازم خیلیه. البته این نظر منه. شاید خودش اینطور فکر نکنه. قبلا که میگفت من اصلا باور نمی­کنم آدمای بد بیرون از قصه­ها وجود داشته باشن. میگفت تخیلن، میگفت شخصیت­های اغراق شده اند. این حرفا خیلی فانتزی اند، میدونم. ولی نیما این بود. دست کم خودش رو این می­دونست و به ما هم این رو القا کرده بود. یه جور سفیدی بیش از حدی که اصلا هم چشم رو نمی­زد، خیلی هم عادی به نظر می­رسید. انگار که مثلا پوستش سفید باشه، خیلی سفید، با چشای زاغ، با موهای مشکی. چند وقت پیش با هم رفتیم قدم زدیم. میشه گفت داره افسرده میشه. من تو این مدت نتونستم خیلی ببینمش، واسه همین با قطعیت نمیگم، ولی از بقیه شنیدم که افسرده شده و خب، اون روز هم خیلی مثل قبل به نظر نمیرسید. بعضی چیزا سر جاش بود، بعضی چیزا نبود. واسه همین میگم این دیگه به خودش بستگی داره. اگه خودش نخواد شور وشوق کشف کوچه پس کوچه­های جدید رو برگردونه همون جایی که بود، خب، دیگه همون نیمای قبلی نمیشه، معلومه. نمیدونم. مامانش میگه براش بهتر شد. میگه دیگه راه نمی­افته بره هرجا، شب نشده خونه­س، به فکر تنها مسافرت رفتن و اینام نیست. من ولی میگم خب دیگه نیما هم نیست. دوست دارم بازم یه جوری بخنده که انگار به همه­ی دنیا میشه اعتماد کرد، میشه خندید. نمیدونم. شاید اگه خنده­هاش رو برداره دوباره بذاره همونجایی که بود، بازم ته یه کوچه­ی خوشگلی - خودش این طور میگفت- گیر یه پیرمردی بیفته که انگار از لابه لای ناتورالیسم خودش رو کشیده بیرون. شاید بازم شیش ماه طول بکشه تا بتونه راحت باهام انقلاب تا ولیعصر رو قدم بزنه. نمیدونم. نیما قبلا خیلی معمولی بود. مثل آدمای معمولی، خوب بود. خب، ولی اگه واقعا یه آدم معمولی باشه دیگه نمیتونه مثل قبل بشه. آدمای معمولی ممکنه شعارهای عجیب و قشنگی واس خوشون داشته باشن، ولی هرچی باشه معمولین دیگه. شاید زندگی کردن بین آدمای معمولا خوب، باور بعضی چیزا رو براشون سخت کرده باشه، ولی نمیتونن از همچون خاطره ای به این راحتیا بگذرن. میگم، کاش نیما اینقدر معمولی خوب نبود. یه سوپرمنی، سوشیانتی چیزی بود. یا اصلا از اول اون چروکای ظریف رو تو صورت پیرمردا نمیدید. نمیدونم... 

۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۲:۴۳ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid