زیرزمین

در ثبات

قدم اول

صدای تپش‌های قلبم را می‌شنوم. خون به سرم دویده. سعی می‌کند چیزی را توضیح دهد و با هر جمله، با هر کلمه و با هر باز و بسته کردن دهانش، با هر دم و بازدمش، بدنم داغ‌تر می‌شود. تورم رگ‌های کره‌ی چشمم را احساس می‌کنم. هر حرکتی خارج از او از جهان محو شده است. شکل اتاق به هم ریخته و از تمام جمعیت کلاس ما دو نفر باقی مانده‌ایم. او مرکز جهان است. من -که هر تپش قلبم هزار ساعت طول می‌کشد- احاطه‌اش کرده‌ام: می‌توانم هر لحظه‌ای که اراده کنم او را به تمام ببلعم. فاصله‌ای بین تصمیم گرفتن و عمل کردنم نیست، اما جهان صفحه‌ای است بر شاخ‌هایِ گاوی و گاو ایستاده بر لاکِ لاک‌پشتی و لاک‌پشت آرام آرام راه می‌رود بر پشتِ خمیده‌یِ نهنگی.

قدم دوم

باید سریع فکر کنم. باید دستم به منبع صدا برسد. باید قبل از این که دور و برم خالی شود خودم را خلاص کنم. باید قاطع باشم.

-می‌تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم؟

-نه.

همه جا سیاه است. آسمان سیاه است، آسفالت سیاه است، بوته‌های نسترن و درخت‌های تبریزی سیاهند. همه جا ساکت است، حتا تیرهای چراغ برق هم ساکتند. فقط صدای قدم‌های من می‌آید، که هر کدام هزار ساعت با دیگری فاصله دارد و بینشان صدای قدم‌های دیگری هم هست. کاش مرکز جهان نبودم: نور چراغ‌های برق دنبالم می‌کند، صدای قدم‌ها پشت سرم می‌آید، سیاهی آسفالت به پاهایم چسبیده. می‌خواهم برگردم و نگاهش کنم اما جهان صفحه‌ای است بر شاخ‌های گاوی ایستاده بر لاکِ لاک‌پشتی که آهسته آهسته می‌خزد بر پشت خمیده‌ی نهنگی.

قدم سوم

مردمک چشم‌هایش رگه‌های قهوه‌ای روشن دارد. بین موهای صورتش چند تار سفید پیداست. در حالت چهره‌اش کیفیتی هست که دست‌هایم را بی‌قرار می‌کند. کتاب با تک‌تک کلمه‌هایش به من نگاه می‌کند. یادداشت‌هایم از زیر دستم به او نگاه می‌کنند. دیوارها، میز، کتابخانه و صندلی به سمت ما هجوم می‌آورند. هوای اطراف بر من سنگینی می‌کند، حتما بر او هم. هر نفسی که بیرون می‌دهم چشمی می‌شود و خیره می‌شود به حرکاتم. بدنم خیس و سرد است، زمینِ زیر پایم داغ. سقف به سرم رسیده. می‌خواهم دستم را بلند کنم تا چیزی از کیفیت دلنشین چهره‌اش را در مشت بگیرم، اما جهان صفحه‌ای است بر شاخ‌هایِ گاوی و گاو ایستاده بر لاکِ لاک‌پشتی و لاک‌پشت گام بر می‌دارد بر پشتِ خمیده‌یِ نهنگی.

قدم چهارم

بر این ویرانه ایستاده‌ام.

۰۹ دی ۹۸ ، ۲۱:۱۵ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

شکوه

اگر اسب‌ها بفهمند پراید از آن‌ها سریع‌تر است از غصه دق می‌کنند.

۳۰ آذر ۹۸ ، ۱۴:۴۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

سوختن در قلمرو باور

شعله بر شاخه‌های سبزِ مرکبات روییده است. از لا به لای برگ‌های سبزِ سیر، چراغ‌های جشنِ زمستانی پیداست. مهم نیست چه قدر غبار، چه قدر دوده، چه قدر هرس نصیبشان کنیم، ریشه‌های نارنج دست از روییدن بر نمی‌دارند. داستان، داستانِ سرزمینِ میانه است: آتشی که شاخه را نمی‌سوزاند، غمی که زخم‌ها را بهبود می‌بخشد. حکیمان و خردمندان و آینده‌نگران ما را ترک کرده‌اند، تنها نگاهشان به ما مانده. کسی دستِ ما را نخواهد گرفت. کسی به تواناییِ ما باور ندارد. با این حال خیال می‌کنیم چیزهایی در این سرزمین هستند که ارزشِ جنگیدن دارند. به باریکه‌ای چنگ زده‌ایم: شاید این بار شعله درخت را نسوزاند. همین است که پیدا کردنِ راه سخت است. درمانِ غصه‌های ما خیالی است، چون درمان باید از جنسِ درد باشد.

در میانِ شب از رنگ‌ها گفته‌ام؟ دست به تنه‌ی نحیفِ نارنج بکش. زیبایی‌های عالم به گریه‌ات خواهد انداخت. برای همین می‌گویم انسان اگر رنج نکشد انسان نیست. برای همین می گویم اگر رنجی نباشد، در خود هزاران رنج می‌آفرینیم. برای همین می‌گویم زیبایی‌ها گریه‌آورند، دست‌ها گریه آورند، چشم‌ها و کوه‌ها و لبخندها گریه‌آورند.

کاش زمان دست از بازی کردن بکشد.

به هذیان افتاده‌ام.

۱۳ آذر ۹۸ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

وداع جان داده است.

حدس می زنم همه چیز دیگر تمام شده باشد. جایی برای جبران نیست.شرایط هیچ کدام از ما به آن چه که بود باز نمی‌گردد. از این آرزو که برای همیشه کنار هم باشیم گذشته‌ام. نه فقط زندگی‌ها و مشغولیت‌هامان دیگر با هم نمی‌خواند، می‌خواهد ازدواج کند و کسان دیگری را بیشتر از من دوست دارد، به نظرم سبکبالی فیلسوفانه‌اش را هم یک جایی در این چهار سال گم کرده. دلم برای عدالتفر می‌سوزد، قلب زیبایی دارد. اگر چه تفاوتهامان بسیار باشد، اما تنها دیدنش چیزی را در من آتش می‌زند. همه چیزشان مثل من و الهه پیش می‌رود با این تفاوت که هر دو تیزتر و قوی‌تر از ما هستند و البته نیمه‌ی درونگرای آن‌ها المپیادی نشد. دردناکتر هم هست: هر دو دانشجوی یک دانشکده‌اند. چرا آدم‌ها تنها هستند؟ ایمانم که ضعیفتر شد، احساس تنهایی هم قوت گرفت. خسته شده‌ام، از بعض‌هایی که می‌شکنند و شانه‌هایی که می‌لرزند اما هیچ اشکی همراهیشان نمی‌کند. در عوض، رهایی و گنگی دیگری کشف کرده‌ام که مثل حال بعد از گریه باشد: کم خوابی. 
یک بار غزل ابراز تعجب کرد از تعداد زیاد آشناهایم در سطح دانشگاه. حق نداشت. شناختن‌هایی بی‌عمق، بدون جوی احساس نزدیکی، سنگ‌هایی که حتا امواج دایره‌ای هم روی سطح آب به جا نمی‌گذارند.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب و اندر آب بیند سنگ

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من

وای اما با که باید گفت این، من دوستی دارم

که به دشمن باید از او التجا بردن

***

 انسان چه قدر بیچاره است!

***

با شما هستم از سایت دانشگاه، بعد از سوختن کامپیوترم و از دست دادن اینترنت در دانشگاه! زندگی راحت‌تر از این هم می‌توانست باشد؟ :/

۰۵ آذر ۹۸ ، ۱۵:۴۳ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

من از دوست‌داشتن‌های ولگرد می‌ترسم.

۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۶:۳۵ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

تو تاریکی

یک دست به لبه‌ی تخت، آرام روی زمین نشست. با احتیاطِ صد چندان نوک انگشت‌ها را روانه‌ی اطراف کرد. دسته‌ی ساز تکیه داده بود به دیوار. کاسه‌اش را در پهلو جا داد، ساز را در بغل گرفت. نرمه‌ی انگشت‌ها را با بندها هماهنگ کرد و قطعه‌ی بسیار کوتاهی را از حافظه نواخت. حفظ کردن جای بندهای همان قطعه‌ی خیلی خیلی کوتاه هم روزها زمان برده بود. داستانِ نوازنده‌ای را که شنوایی‌اش را از دست داد، می‌دانست. می‌دانست رنگ سیم چهارم با باقی سیم‌ها فرق دارد. می‌دانست حالا انگشت سومش دستان اول، نت فا را نشانه گرفته. می‌دانست کلی راه مانده تا بتواند صدایی را که در گلویش، و در سینه‌اش، و در چشم‌ها و دست‌ها و رَحِمش دارد، به انگشتان دو دست بیاموزد. می‌دانست امشب ماه کامل است. دلش تاب نمی‌آورد که آن راهِ طولانی، و آن روزها و ماه‌ها و سال‌ها را صبر کند تا بتواند به سیم‌های سه‌تار وصل شود. برای همین ماه کامل بود. برای همین نور ماه کامل، هر چند مخلوط با چراغ‌های کوچه، کمی فضای اتاق را روشن می‌کرد. دیدن روشنایی مهم نبود. اثرش را می‌شد بر زبری گلیم کف اتاق حس کرد. دوباره قطعه‌ی کوتاه را نواخت. می‌دانست جهان هنوز چیزی کم دارد.

۱۷ مهر ۹۸ ، ۲۱:۱۴ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

سبزه‌ها در باد راز می‌گویند.

شما غم‌ها و تاریکی‌هایتان را کجا می‌برید؟ چه طور دفنشان می‌کنید؟ در کدام چاه فریاد می‌کنید؟ پیش چه کسی ناله می‌زنید که این قدر شاد و آزادید؟

۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۲۷ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

کوه نقطه‌ی آغاز ندارد

دستش را به سمت قله دراز کرد و چارزانو نشست. باد رطوبت ابرهای دور را با خود می‌آورد. برگشت به سمت قدم‌هایی که صدایشان نزدیک می‌شد. آرام دست کشید روی چند شاخه گلی که به دستش داده بود. گل‌ها سرخ بودند. یکی را که بین انگشت‌هایش پرپر شده بود به باد سپرد. روی داغِ شقایقِ دیگر دست کشید. گفت حالا که نشستیم با آن صدای قرمزِ داغدارت چیزی بخوان.

...

قدم گذاشتیم روی سینه‌ی کوه، جاده را گرفتیم و روی تن کوه، پایین آمدیم. در را که بستیم، دستش را گرفت رو به سوی قله. پنجره باز بود. پیدا بود که باد سفیدیِ ابرها را به گونه‌اش میکشد.

۱۹ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۲ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

زندگی ضرورت دارد

با سادات حرف می‌زدم، می‌گفتم هنوز برای زندگی دلیلی ندارم، اما هنوز زنده‌ام. این روزها نیاز به نوشتن را با نیاز به نوشتن خاموش می‌کنم. گفت چرا دلیل؟ عاشق شو، صوفی شو، آن وقت دلیل نمی‌خواهی. گفتم همین حالا هم نمی‌خواهم: از غذاهایی لذت می‌برم، خسته می‌شوم و می‌خوابم، کسانی را دوست دارم، موسیقی گوش می‌دهم، امیدوارم. این‌ها همه هست اما هنوز هم جای دلیل خالی است. عاشق شدن هم کافی نخواهد بود. گفت خب تجربه کن. گفت از خودت فرصت این تجربه را نگیر. نمی‌گیرم. یادم هست یک روز به سادات گفتم بزرگ شده‌ای. به نظر می‌آمد بالغ شده، از خودش هاله‌ای به رنگ سبز یشمی متصاعد می‌کرد. تعجب کرد. برایم دانش‌آموز نیست، همراه است. نگفتم دوست. چند وقتی است که فهمیده‌ام روباهی هستم که اشتباه اهلی شده‌ام. شاهزاده خانم مو قرمزی که اهلیم کرد، رهایم کرده. منتها خودش خیال نمی‌کند رهایم کرده باشد. اهلی کردن را همین می‌داند. خودش رفته شوهر کند و من در جهل نسبت به خودم دست و پا می‌زنم. یک بار باور کردم روابطم من را تعریف نمی‌کنند و زندگیم روان‌تر شد. حالا باید برای راحت‌تر شدن، باور کنم تمایلاتم هم من را تعریف نمی‌کنند. کاش در خواب‌هایم زندگی می‌کردم: می‌دانستم هر‌ لحظه که اراده کنم می‌توانم داستان را از ابتدا بنویسم، نه در خودم نگران آزردن دیگرانم، نه آخرتی هست که هر تکان خوردنی مستوجب عقاب باشد.
درد برای آدم شدن ضروری است. در زندگی‌مان نباشد هم، خلقش می‌کنیم که آدم شویم. روزگار من بیش از حد راحت پیش می‌رود. همین است که دردهای احمقانه برای خودم می‌سازم.

۲۶ تیر ۹۸ ، ۲۲:۲۸ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid

قوت غالب

باد کولر چه قدر سرد شده. این یعنی فصل غرغر تمام نمی‌شود!

روزهایی که می‌گذرد، خودم نیستم انگار. رپ گوش می‌دهم، با هر کسی که نگاهم به نگاهش بیافتد حرف می‌زنم، در گروه‌ها، در توییتر، همه جا حرف می‌زنم. حتا جلوی غریبه‌ها گریه کردم، و جلوی دانش‌آموزهایی که بعد از ساعت مدرسه مانده بودند. انگار کسی به گربه‌ای باورانده باشد که بلد است روی دو پا راه برود. سکندری خوران روی دو پا راه می‌روم و خودم را مسخره می‌کنم. ظرف روغن را برمی‌گردانم و هیچ وقت نمی‌توانم لکه‌اش را پاک کنم.

توفانی که در من می‌چرخید گم شده. خودش را جایی پنهان کرده و فقط حرف‌هایش را از دهانم بیرون می‌ریزد، می‌دانم. از من بیزار است. هر کاری می‌کند که از من کم کند، به هر که اضافه شد، شد. شاید این کارها را می‌کند تا الهه را برگرداند، یا الهه‌ی دیگری برایش پیدا کنم. نمی‌داند فایده‌ای ندارد. روغنِ ریخته را نمی‌شود به ظرف برگرداند. جای زخم را روغن و پماد از بین نمی‌برد. چه طور بگویم که بفهمد؟ این طناب، گسسته شده. دو سرش آن قدر دور از هم ایستاده‌اند که گره‌زدنی نیست. دستِ خودم را می‌بینم که به طناب رشته‌رشته شده‌ای چنگ زده. صدای آدم‌ها را می‌شنوم که رد می‌شوند. صدای قدم‌های خودم را هم، که در فضای بی‌انتها لنگر می‌خورد و به خودم بر می‌گردد. پس کجا رفتند این همه آدم.

نمی‌دانم چه قدر از چیزی که می‌گویم درست است. مطمئن نیستم که توفان خودش را پنهان کرده باشد. گاهی حتا به این که توفانی هست، یا زمانی بوده، شک می‌کنم. به اصالتِ حرف‌ها و حتا اصالت احساساتم شک می‌کنم. به دست‌هایی نگاه می‌کنم که می‌نویسند. نمیفهمم چه طور. خودم را غریبه حس می‌کنم. نمی‌دانم با هم‌کلاسی‌های دبیرستان، با الهه، چه طور باید رفتار کنم، نمی‌دانم به این کسی که کنار دستم نشسته چه طور جواب بدهم، نمی‌دانم در جمع فامیل چه بگویم، نمی‌دانم چه طور آدم‌های جدید را از خودم فراری ندهم، چه طور تبدیلشان کنم به دوستان قدیمی. همه جا غریبه‌ام، اضافی‌ام، مایه‌ی عجیب شدن روابط. در بدن خودم هم غریبه‌ام. خیال می‌کنم دوستم ندارد. رازهایش را به من نمی‌گوید. خیالاتی شده‌ام؟ نمی‌دانم. چیزی که مسلم می‌دانم این است که غصه زیاد می‌خورم، نشانه‌اش هم ترازو. 

۲۵ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
Hurricane Is a little kid